loading...
shikneik
پیمان بازدید : 44 پنجشنبه 01 مرداد 1394 نظرات (0)


گراهام بـــل عــــزیز!

تلفنی که زنـــگ نمی خورد که نیـــازی به اخــــتراع نداشت!!

حوصـــله ات ســـر رفته بود،

چــــسب قلـــــب اختراع می کردی

می چسباندیم روی ایـــن ترک های قلب صاحب مـــــرده مان

و غصـــه زنـــگ نخوردن تلفـــــنی که اختراعش نکرده ای

را نمی خوردیم!



 

 



یـــه حرفهائیــم هســت توی زندگـــی

کـه فقط میتونی به دیــوار اتاقــت بگــی !







پر از اشکم ولی میخندم به سختی

به قول فروغ که میگفت:

شهامت میخواهد سردباشی

و گرم بخندی!

 

 



اشک ها قطره نیستند

بلکه کلماتی هستند که می افتند

فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسی را

که معنی این کلمات را بفهمد . . .



 

 



گـاهـی بـرای او

چـیـزهـایـی مـی نـویـسـی

بـعـد پـاک مـی کـنـی . .

پـاک مـی کـنـی . . .

او هـیـچ یـک از حـرف هـای تـو را

نـمی خـوانـد

امـا تـو

تـمـام حـرف هـایـت را گـفـتـه ای . . .

 

 



هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش

ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت

تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای

احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .

هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد …!

 

 


اگر میبینی‌ هنوز تنهام !
بخاطر عشق تو نیست ….
من فقط میترسم ؛
میترسم همه مثل تو باشند..



 



   عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..

    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!

و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!

    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…

و غمــت سـهم ِ مــن!



 



    دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…

    مثل یک بوسه عاشقانه

که یادم بیاورد هنوز زنده ام !





 



خواستم خودمو گول بزنم

همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش …

یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه…..



 

 



حالا که فرقی نمی کند کنارت ایستاده باشم یا نه ،

بگذار همه چیز را از وسط قیچی کنم!

تا تو در نیمی باشی و من در نیمی دیگر …

راستی !

با دستی که روی شانه ات جا گذاشته ام چه می کنی؟!



 

 



مادرم میگوید: “دلتنگ نباش پیدایش می شود حتما”

اما دریغ که نمی داند

گم شده ی این قصه،من اَم!



 

 



شــمــاره ات را پــاک کـــرده ام . . .

امــا . . .

هــر شـمــاره غــریـبــی

بــه شــوق ایـنـکــه تـــویــی خـوشـحــالــم مــی کـنــد ..!





 



خدایا دوزخت فرداست

پس امروز

چرا می سوزم



 

 



   دلـــَـــم

در حســـرت یــک کلمـــه مــاند

وقتـــی رفتـــم ُ نـگفتـــی

” بمــــــان ”





 



چشم های گرانت را خرج رفتنم نکن!

بی تو من

مفت هم نمی ارزم …





 



روزهایم

همچون برگ های پاییز

غروب که می شود می افتد …

نمی دانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟!

فقط می دانم پاییز است…!



 



دنیای من…

“مجازیش” هم غمگین بود!



 

 



زندگی ساده است

به سادگی نبودن تو و به سادگی شکستن من …



 

 



هیچ هم برای خودش عالمی دارد

وقتی “همه” هایت هیچ میشوند

آن وقت “هیچ” برایت یک دنیاست



 



افسوس به خاطر تمام لحظه هایی که

می توانستی “مرهمم” باشی نه “دردم”









پشت پلک کدام قصه به خواب رفته ای

که هر شب قصه ی آمدنت را  می گویم

و نمی آیی !؟!













میگویند زمان طلاست اما من چشیدم

دروغ میگویند ، زمان آتش است

ثانیه به ثانیه اش میسوزاند

و تا به شعله ات نکشد نمیگذرد













باران که می بارد دلم برایت تنگ می شود

راه می افتم بدون چتر

من بغض می کنم ، آسمان گریه

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 274
  • کل نظرات : 32
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 226
  • بازدید سال : 7,072
  • بازدید کلی : 60,690